در سومین کتاب از این مجموعه‌ی نفس‌گیر، اتحادها از هر سمت مورد آزمایش قرار می‌گیرند. و در نبود آذرخشِ دختر آذرخشی، چه کسی مسیر تاریک انقلاب را روشن نگاه خواهد داشت؟
مر بارو حالا یک زندانی ناتوان و مغموم از تمام اشتباهات مرگبارش است و به لطف پسری دروغگو و خائن که زمانی مر او را دوست داشت، نفس می‌کشد. میون کالور که حالا پادشاه نورتا شده، برای مهار کردن ملت و همچنین دخترک اسیر خود، تارهای تنیده شده توسط مادرش را دور گلوی کشور تنگ و تنگ‌تر می‌کند.
مر در قصر و زیر فشار سنگ‌های سکوت در حال خفه شدن است، اما نسل جدید و سرخ‌هایی که زمانی تحت ظلم بودند، کم کم در حال پیشرفت و شکل‌گیری دوباره‌اند و آماده‌ی جنگ می‌شوند، چون دیگر نمی‌توانند در سایه‌ها مخفی بمانند. و کال، ولیعهد تبعیدشده‌ی نورتا، برای برگرداندن مر از هیچ تلاشی فرو نمی‌گذارد.
وقتی خون به جنگ خون می‌رود و توانایی به مبارزه با توانایی برمی‌خیزد، دیگر هیچکس باقی نمی‌ماند تا آتش را فرو بنشاند و از سوختن نورتا در میان شعله‌ها جلوگیری کند.